کتابخانه عمومی آیت الله اراکی - فرهنگسرا

کتاب‌خوانی و علم آموزی نه تنها یک وظیفه ملی، که یک واجب دینی است. امام خامنه ای

کتابخانه عمومی آیت الله اراکی - فرهنگسرا

کتاب‌خوانی و علم آموزی نه تنها یک وظیفه ملی، که یک واجب دینی است. امام خامنه ای

این وبلاگ برای اطلاع رسانی و همکاری در زمینه کتابداری و کتابخانه های عمومی استان مرکزی ایجاد گردیده است.
از بازدید شما متشکریم
اراک شهرک شهید بهشتی فاز یک داخل فرهنگسرای آینه
تلفن 33125389

بایگانی

۱۵۸ مطلب با موضوع «سایر» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰



میلاد تو میلاد صبح سبز نور است

سر فصل سبز صبح سرشار از سرور است

ای بر سریر سروری تاج تبارک

فرخنده میلاد تو مسعود و مبارک

از عطر نام و یاد تو ای یار و یاور

بادا مشام جان یارانت معطر

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰



 بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد
    بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد

آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد
   معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد

شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمد
شد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد

جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفت
هرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد

از لذت جام تو دل مانده به دام تو
 جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد

بس توبه شایسته برسنگ تو بشکسته
بس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد

باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دم
بر بوی بهار تو، ازغیب رسید آمد


مولوی

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰




  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰



رفتی و عطر یاد تو در روزگار ماند
یعنی که از تو خاطره بی شمار ماند
رفتی و در فراق تو این ملت بزرگ
خون گریه کرد و تا به ابد اشکبار ماند
رفتی و با غروب تو، قرآن غریب شد
اسلام ناب، در غم تو، سوگوار ماند
رفتی تو و حماسه ی سرخ حسینی ات
تا نهضت امام زمان برقرار ماند
رفتی تو و بنای برومند انقلاب
با این شکوه و جذبه ی پر اقتدار ماند
رفتی تو و نرفت ز دل شوق زندگی
در حیرتم از او، که برای چه کار ماند
مُردی و زنده گشت ز تو، دین احمدی
تاریخ را، به نام تو این افتخار ماند
دست امام عصر نهد مرهمی مگر
این سینه را، که در غم تو سوگوار ماند
"آتش" گرفت جانم و تن شعله وار سوخت
از ماجرای کربوبلا بیقرار ماند
کشتی شکست خورده ی طوفان غصه ها
داغت به سینه ی ما اشکار ماند

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰



کم کم هلالِ ماهِ خدا می رسد ز راه
اوقاتِ نابِ اهلِ بکاء می رسد ز راه

مهمان کند خدا همگان را به سفره اش
وقتی که ماهِ جود و سخا میرسد ز راه

گُل میکند به لب همه دم ذکر یا علی
زیرا بهارِ اهلِ دعا می رسد ز راه

ماهِ مجیر و جوشن و شب های عاشقی
ماهِ جنون و ماهِ صفا میرسد زِ راه

دستت دراز کن چو گدا سمتِ سفره اش
وقتی گدا به پشتِ گدا میرسد ز راه

امضا کند خدا گذر از نار دم به دم
چون ماهِ توبه ، ماهِ عطا میرسد ز راه

وقتی که ماهِ خوبِ خدا رو کند به ما
فرصت برای ترکِ گناه میرسد ز راه

معلوم میشود که عزیزی به نزدِ حق
وقتی بلا به پشت بلا می رسد ز راه

هر لحظه اش عبادت و هر ساعتش نکو
اوقاتِ سر به سر چو طلا میرسد ز راه

پُر میشود فضای دل از عطر عاشقی
لَا تَقْنَطو بر اهلِ خطا میرسد ز راه

بس کن دگر گناه که گناه سد عاشقی است
الطافِ عاشقانه جدا میرسد ز راه

میترسم از گناه و امیدم به رحمتش
وقتی که ماهِ خوف و رجا میرسد ز راه

ماهِ غمِ علی شهِ لولاک میرسد
یعنی که ماهِ اشک و عزا می رسد ز راه

افطار گر کنی همه دم یادِ لعلِ او
الطافِ سیّدالشهدا می رسد ز راه

گر خوب بندگی کنی ای دل به هر صباح
توفیقِ طوفِ کرب و بلا میرسد ز راه

وقتی به یادِ کرب و بلا بغض میکنی
صدها ملک ز ارض و سما میرسد ز راه

دنیا شود بهشتِ برین شک نکن دمی
وقتی قدومِ شاهِ وفا می رسد ز راه

«عَجِلْ عَلی ظُهُور وَلِیّک » خدای من
پس کی ز کعبه صاحبِ ما میرسد ز راه؟

از آتشت هماره " بداغی " شود رها
چون شاهِ دین به روز جزا می رسد ز راه


شاعر : سیروس بداغی

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰


کسی می آید از یک راه دور آهسته آهسته

شبی هم می کند زینجا عبور آهسته آهسته

غبار غربت از رخسار غمگین دور می سازد

و ما را می کند غرق سرور آهسته آهسته

دل دریایی ما را به دریا می برد روزی

به سان ماهی از جام بلور آهسته آهسته

ازین رخوت رهایی می دهد جانهای محزون را

درونها می شود پر شوق و شور آهسته آهسته

نسیم وحشت پاییز را قدری تحمل کن

بهار آید اگر باشی صبور آهسته آهسته

کسی می آید و می گیرد احساس خدایی را

ز انسانهای سرشار از غرور آهسته آهسته

فنا می گردد این تاریکی و محنت ز دنیامان

ز هر سو می دمد صدگونه نور آهسته آهسته

به سر می‌آید این دوران تلخ انتظار آخر

و ناجی می کند اینجا ظهور آهسته آهسته

ز الطاف خداوندی حضورش را تمنا کن

که او مردانه می یابد حضور آهسته آهسته

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰



شعبان شد و پیک عشق از راه آمد    
عطر نفس بقیت الله آمد
با جلوه ی سجاد و ابا الفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد 
  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰

سال نو مبارک



بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰



برق چشمان تو بر ظلمت میدان تابید
کوه لرزید و به یمن قدمت ویران شد
خوب فهمید خودش تیغ علی یعنی چه
آنکه از دیدن شمشیر دودم عریان شد!

تیغ در مرحله ی آخر تعریف علیست
پدرم گفت از این وصف کمی دلگیر است
همه ی زندگی ات بوی عطوفت دارد
چه کسی گفته علی یکسره با شمشیر است؟!

از علی گفتم ویک بند جسارت کردم
کاش میشد بزنم از بدنم دستم را
کاش قصاب جوانمرد تو باشم آقا
تا به دستم بزنی خوب ترین مرهم را

پدرم گفت خدا را به خدا در عالم
آنکه اول به تو رو کرد فقط میفهمد
شانه ی زخمی ات از عشق حکایت دارد
پینه ی دست تورا مرد فقط میفهمد

پدرم گفت همانند پیمبر هستی
جان خود میدهی و مال امانت را نه
پدرم گفت چه بسیار یلان از دستت
تیغ خوردند ولی زخم زبانت را نه

هرکسی پیش من از وصف خدا میگوید
اصلاً انگار فقط از تو به من میگوید
پدرم گفت نبی در شب معراج شنید
که شبیه تو خداوند سخن میگوید

پدرم گفت پس از مرگ پیمبر دیگر
هرکسی مدعی دین پیمبر شده بود
فصل افراط شد و خانه نشینت کردند
از علی هرکسی انگار علی تر شده بود

پشت هم زخم زبان خوردی و ساکت ماندی
چقدر خوبی ناگفته به مردم کردی
چقدر حرف که پشت سرتو گفتند و
صبر کردی و به یک شهر تبسم کردی

پدرم روز پدر گفت برایم از تو
تا از این پس پسرش هم پی راهش باشد
پدرم زندگیم بوده و من میخواهم
که فقط دست خودت پشت و پناهش باشد...

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰



به زمین تا که رسیدی همه جا زیبا شد

هرچه گل بود شکفت و دل باران وا شد

هر فرشته به تو یک نام بهشتی می داد

آسمان دید که مجموعه ی آن “زهرا” شد

گفت آهسته که خورشید بتابد همه جا

این چنین نام تو اعلام به یک دنیا شد

رسمشان بود عرب ها که به گُل پشت کنند

رحمت آمدنت مژده ی”اعطینا” شد

یک شب آویخته شد چادرت از عرش خدا

عطر رویایی آن قسمت مریم ها شد

عشق هنگام نمازت به تماشا آمد

“وندرین دایره، سرگشته ی پابرجا” شد


لیلا تقوی

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰



ز یک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا

که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را

دو مرآت جمال حق دو دریای کمال حق

دو نور لایزال حق دو شمع جمع محفل ها

دو وجه الله ربانی دو سر الله سبحانی

دو رخسار سماواتی دو انسان خدا سیما

دو عیسی دم دو موسی ید دو حسن آفریننده سرمد

یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا

یکی بنیانگر مکتب یکی آرنده ی مذهبی

یکی انوار را مشعل یکی اسرار را گویا

یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم

یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا

یکی نور نبوت را بـه دل ها تافت تا محشر

یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا

رسد آوای قال الصادق و قال رسول الله

بـه گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا

یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه

دو تن اما چو ذات یک تا هردو بی همتا

محمد کیست جان جان جان عالم خلقت

که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه ی ی ی دنیا

محمد کیست روح پاک کل انبیا در تن

که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا

محمد کیست مولایی که مولانا علی گوید

منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا

محمد از زمان ها پیشتر می زیست با آفریننده

محمد از مکان پیموده ره تا اوج او دانی

محمد محور عالم محمد رهبر آدم

محمد منجی هستی محمد سید بطحا

محمد کیست آنکو بوده قرآن دفتر مدحش

که وصفش را نداند کس بـه غیر از قادر دانا

محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز

چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را

وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم

کنم آنگه بـه مدح حضرت صادق سخن انشا

ششم مولا ششم هادی ششم رهبر ششم سرور

که هم دریای شش گوهر بود هم در شش دریا

صداقت از لبش خیزد فصاحت از دمش خیزد

فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا

بسی زهاد و عبادند بی مهرش همه ی ی ی کافر

بسی عالم بسی عارف همه ی ی ی بی نور او اعمی

دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او

دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی

مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر

سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عقبی

در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز

ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا

بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش

نه از محشر بود بیمم نه از نارم بود پروا

سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر

اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا

از ان بر خویش کردم انتخاب نام میثم را

که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰


در لوح و قلم شاهد آثار کتاب است
سر منزل و مقصود گهربار کتاب است
 
تاریخ اگر ثبت شده در صف ایام
تصویر رخش در خور گفتار کتاب است
 
رب ازلی نور جلی بر قلم آموخت
بنویس که این دفتر پر بار کتاب است
 
در عرش قلم قامت خود تا که بیاراست
بر سجده سر آورد که دلدار کتاب است
 
هر نکته که بر چهره آثار نشسته
در سینه لوح همدم و معیار کتاب است
 
اعجاز حقیقت بطریقت دو رقم زد
اول به قلم بعد به رخسار کتاب است
 
در حرکت هر ذره چه در عرش و چه در فرش
منقوش سخن سینه پر کار کتاب است
 
هر نکته بداند و هر آن نغمه براند
در عالم هستی سر و سردار کتاب است
 
هر کس بشناسد سخن خالق سبحان
آن نور که نازل شده بسیار کتاب است
 
خالق نشناخت دیده آدم مگر آن دم
کو جانب دل شد که جهان دار کتاب است
 
ای دانش عالم همه در سینه تو ضبط
دانند همگان شهد گهربار کتاب است
 
هر دیده بینا دل روشن چو ترا دید
فهمید که سرچشمه اسرار کتاب است
 
هر کس به تو آویخت دل و دیده و جان را
آراست قدش این همه انوار کتاب است
 
از دانش روی تو فروزان دل انسان
مسکین‌ به غنا‌ می‌رسد تا یار کتاب است
  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰


گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است
دیدم شروع محشر کبرای دیگر است


گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه
تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است


گرد ملال بر رخ اسلام و مسلمین
اشک عزا به دیده زهرای اطهر است


گفتم چه روی داده که زهرا زند به سر
دیدم که روز، روز عزای پیمبر است


پایان عمر سید و مولای کائنات
آغاز دور غربت زهرا و حیدر است


قرآن غریب و فاطمه از آن غریب تر
اسلام را سیاه به تن، خاک بر سر است


روی حسین مانده به دیوار بی کسی
چشم حسن به اشک دو چشم برادر است


ای دل بیا و گریه زینب نظاره کن
مانند پیروهن جگر خویش پاره کن

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰


صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسین

نغمه های عشق باشد در نوایت یا حسین

می زند آتش به قلب دوستانت دم به دم

داستان جانگداز کربلایت یا حسین

زد شرر بر قلب خونین تو در دشت بلا

داغ مرگ اکبر گلگون قبایت یا حسین

جان فدا کردی به راه مکتب آزادگی

جان هر آزاده ای گردد فدایت یا حسین

من چه در وصف تو گویم، ای شهید حق که هست

خون بهای خون تو خون خدایت یا حسین

کی شود ریزه خورخوان خوانین، آن که هست

ریزه خوار خوان احسان و عطایت یا حسین

بس که مشتاق حریم با صفایت گشته ام

پر زند مرغ دل من در هوایت یا حسین

در غروب آتشین دشمن پی غارتگری

زد شرر از ظلم و کین بر خیمه هایت یا حسین

 

محسن حافظی

  • محسن خسروی
  • ۱
  • ۰


عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود شد
آنکه که سر دارد به سامان می رسد
آنکه که جان دارد به جانان می رسد
دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت
بی سر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی


افشین مقدم

  • محسن خسروی